سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آن عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
دبستان قرآنی پروفسور حسابی 2 شاهین شهر

با نرمی و ملایمت او را آرام کردم

عرب ییابانی و وحشی ، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد ، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد . هنگامی وارد شد که رسول خدا در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم چیزی به او داد ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد ، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند ، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد.

رسول اکرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد، و مقداری دیگر به او کمک کرد ، ضمناً اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع روءسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد ، زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده است.

اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ای تشکر آمیز بر زبانراند . در این وقت رسول اکرم به او فرمود : « تو دیر سخن درشت و ناهموار بر زبان راندی که موجب خشم یاران من شد . من می ترسم از ناحیه آنها به تو گزندی برسد ، ولی اکنون در حضور من این جمله تشکر آمیز را گفتی ، آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا از خشم و ناراحتی  هایی که آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ اعرابی گفت مانعی ندارد.

روز دیگر اعرابی به مسجد آمد در حالی که همه جمع بودند ، رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود : «این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده آیا چنین است>» اعرابی گفت: «چنین است » و همان جمله تشکر آمیز را که در خلوت گفته بود را تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.

در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد و فرمود : « مثل من و این گونه افراد ، مثل همان مردیست که شتر رمیده بود و فرار میکرد. مردم بخیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند و بدنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت : خواهش میکنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد ، من خودم بهتر میدانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم.

همین که مردم را از تعقیب باز داشت ، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام جلو رفت شتر بیرون آمد ، بدون آنکه نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود ، تدریجا در حالی که علف را نشان میداد جلو آمد . بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.

« اگر دیروز شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما این اعرابی بدبخت بدست شما کشته میشد و در چه حال بدی کشته شده بود در حال کفر و بت پرستی ولی مانع دخالت شما شدم، و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم.»

 

منبع: حکایتهای امر به معروف ونهی از منکر، موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ نهم1386


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط رضا خلجی 94/10/22:: 4:2 عصر     |     () نظر