سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با هرکه دوستی می کنید، در راه خدا دوستی کنید و با هرکه دشمنی می کنید، در راه خدا دشمنی کنید . [امام علی علیه السلام]
دبستان قرآنی پروفسور حسابی 2 شاهین شهر
 
 

گنجشک و خدا

 

پند

گنجشک با خدا قهر بود.

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

" می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

دردهایش را در خود نگاه می دارد ."

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و …

خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. "

گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ "

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…

سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: " ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

از کمین مار پر گشودی. "

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی! "

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت

 خدا را پر کرد...  

برگرفته از وبلاگ یکی از همکاران....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط رضا خلجی 88/11/6:: 1:37 عصر     |     () نظر