کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
حتما در مدت تدریستان درپایه ی اول ابتدایی با این جدول سر و کار داشته اید .من هم در این مدت در هر سال سعی کردم یک جدول حروف الفبای منحصر به فرد داشته باشم .گاهی خودم قلم مو ورنگ را برمی داشتم و طرحی روی دیوار نقاشی می کردم و بعد حروف را روی آن قرار می دادم. یک سال برای همکارم این کار را طرح ریزی کردم .البته خودش هزینه هایش را تقبل کرد.به این صورت بود که یک درخت بزرگ سیب که میوه های سیب را از یونولیت درست کردند .یک طرف سیب ها زرد و طرف دیگر قرمز بود حروف در طرف قرمز نوشته شده بود و وقتی نشانه ی مورد نظر تدریس می شد .طرف زرد سیب برگردانده شده و طرف قرمز آن به رو آورده می شد که نشانه ی مورد نظر روی آن نوشته شده بود .. و بچه ها به دور درخت حلقه زده بودند و به سیب ها نگاه می کردند .نقاشی درخت و بچه ها روی پارچه انجام شده بود .و طرح های زیادی که زیاد حضور ذهن ندارم .در این جا این نکته را هم اضافه کنم که یک برنامه ی تصویری برای بچه های کلاس اول ساخته بودم .برای این که در ابتدا بچه ها نمی توانستند بخوانند با استفاده از تصویر ، برنامه ی درسی را می خواندند .
در بین جدول هایی که طراحی کرده بودم ، به نظرم این مورد از همه جالب تر بود .چون علاوه بر جذاب بودن می توانستیم به طور متوالی از آن استفاده کنیم .طرح زیر نمونه ای از آن است :
یک مقوا ی بزرگ در نظر می گیریم . به اندازه ی 6 نشانه ی مصوت و 32 نشانه ی صامت ها به علاوه ی تشدید طرح گل یا هر طرحی که دلخواه است از مقوای دیگر در می آوریم و روی مقوای بزرگ به ترتیب می چسبانیم .) من گلبرگ ها را به صورت برجسته در نظر گرفته بودم (
را از مقوای دیگر نشانه ها را در می آوریم و وسط هر گل می چسبانیم . یک ورق نازک به شکل گردی وسط گل در می آوریم و روی نشانه ها در وسط گل می چسبانیم .
هر بار که می خواهیم نشانه ی مورد نظر را به بچه ها در جدول نشان دهیم از یکی از دانش آموزان می خواهیم که با یک مداد رنگی ( رنگ آن توسط معلم انتخاب می شود، مثلاً مصوت ها قرمز و صامت ها آبی ) به آرامی وسط گل را رنگ کند .نشانه ی مورد نظر بعد از رنگ کردن روی کاغذ ظاهر می شود و این کشف توسط بچه ها لذت بخش خواهد بود.
برای استفاده برای سال های بعد می توان کاغذ نازک را تعویض کرد .
امیدوارم مورد استفاده ی همکاران قرار بگیرد .
کلمات کلیدی:
در شمال شرقی کالیفرنیا اکثر بچه ها تا مقطع متوسطه معلم مرد ندارند .کمبود معلم های مرد در مدارس ابتدایی و پیش دبستانی به معنای این است که اکثر بچه ها از تجربیات و سررشته ای که یک مرد می تواند داشته باشد ، محروم هستند و همین امر نقش پدرها را در خانه مهم تر می کند.
یک راه برای تحقق این امر ،خواندن کتاب با هم است .بنا بر گفته ی پروئت ،کتاب هایی که یک پدر انتخاب می کند و روش کتاب خواندن او و صحبت درباره ی آن ها ،همین طور مهارت های خواندن و معلومات عمومی به شدت در پرورش شیوه ی گفتاری بچه ها تأثیر می گذارد .یک پدر داستان های علمی را به افسانه ترجیح می دهد .او ممکن است کتابی را درباره ی هواپیماها انتخاب کند و طوری با بچه رفتار کند که او را با لغات بیشتری آشنا کند و با لحن مردانه ی خودش او را اغوا کند.
شیوه ی داستان خواندن پدرانه یک تفاوت علمی دارد و بسیاری از متخصصان با این امر موافق اند .بنا بر تحقیقی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفت ،ثابت شد دخترانی که پدر برایشان کتاب می خواند ،مهارت های زبانی و شفاهی بهتری دارند .شاید در مورد پسران ،این تأثیر به مراتب بیشتر باشد.اگر پدر به آن چه می خواند نکند ، پسر آن را کاری مردانه نمی داند و اگر پسر مطلبی را با لذت بخواند ، این فرصت ایجاد می شود که حرف زدنش روان تر شود ، تشخیص کلمات در او بالاتر رود و سطح معلوماتش افزایش یابد.
دیگر مزایا عبارتند از :هنگامی که پدرها گره زدن طناب و پرتاب توپ را یاد می دهند ،در واقع در حال ایجاد مهارت های حرکتی بزرگ و کوچک ،مسیرهای حسی و آگاهی جسمانی هستند.
از کتاب خانواده ماهی یکباره : ترجمه ی گروه مترجمین انتشارات اندیشه عالم
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
گنجشک با خدا قهر بود.
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
" می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه می دارد ."
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و …
خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. "
گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ "
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: " ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی. "
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی! "
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت
خدا را پر کرد...
برگرفته از وبلاگ یکی از همکاران....
کلمات کلیدی: